بسم الله النّور
خیال رفتگان شب تا سحر بر جانم آویزد
خدایا این شباویزان چه میخواهند از جانم؟!
سلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
عرض ارادت و تبریک ایّام خدمت رهبر عزیزتر از جانم، امام خامنهای؛ و سلام خدمت کسانی که این صفحه را میبینند.
دیشب داشتم عکسهای جبهه را نگاه میکردم. سیمای نورانی رزمندگان اسلام، حتی تصویر آن، دل را جلا و جان را صفا میدهد. در میان عکسها، گاهی به چهرههایی برمیخوردم که این روزها حال و روز خوبی ندارند و به ارزشها و ولایت فقیه پشت کردهاند.
حال دیوانهها را داشتم. نمیتوانستم جلو گریهام را بگیرم. در فراق دوستان عزیزم که بهترین بندگان خدا بودند اشک میریختم؛ اما بخشی از گریهام به حال همرزمانی بود که اکنون همهی دستاوردهای معنوی و ارزشی خود را از دست داده و به گذشتهی خود پشت پا زدهاند.
اگر یکجو عقل داشته باشم، باید بیش از همه به حال خودم، تنهاییام، دوری از یاران شهیدم و به خسران عظیمی که نصیب شده است، بگریم!
یک قطار حرف دارم که بماند. دوست داشتم بگویم که این چند روز مهمان کدام شهید بودهام و از او برایتان بنویسم، اما ترجیح میدهم که سکوت کنم و بهجایش دستچینی از عکسهای مذکور را خدمت شما تقدیم کنم. احیاناً اگر سؤالی بود، بپرسید تا اگر در توان بود، توضیح داده شود.
دعا بفرمایید.